باران
باز باران..
اینهمه می باریو در تو تکرار را هر چه می گردی..
باز هم به بنبست مشت میکوبی!
چه صدای ماندگاری..
ابر های جدید..سیاهیه جدید..دنیای جدید!
انگار آفریدن درختو برگ هایش حکمتی در آسمان ها داشته!
این صدا مرا بهم میزند!
قدم ها درگیر رفتن می شوند..
قدم زنان با قطراتش عشق بازی را دوست دارم..
در تاریکای جاده، چراغ ها انگار ابرند روی زمین!
رخسار باران زیر چراغ برق شکوهی جاودان دارد..
صحن نور و رقص باران..
تکیه ی عاشقانه بر تیر چراغ..
نگاهی خیره .. به آسمان خیس..
لبی به خشکیه دریاچه ی شوری که
تنها تنپوشش، شوریه بی وفاییه آب است..
و خای خالی دستانت...
که زیر چتر دستانم پناه دادنشان را دوست دارم...
از این چراغ به آن چراغ با یک یادگاری کوچ میکنم..
تمام درو دیوار ها را با زغالی خیس، به حس خود طرح زده ام..
هر جا که چشمانت به سیاهیه بدخطی افاد..
بدان دوستت دارم های من
روی آجر به آجر کوچه های دلتنگی بوده
که باران هم آن را نقاشی کرده...
و عشق هیچگاه فراموش نمی شود مگر 1 بار ؛ آن هم برای همیشه !!!
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
سلام
مطالب خوبی دارید به منم سربزنید منتظر نظرتتون هستم
برای تبادل لینک هم امادم خاکیان افلاکی اسم وب هس
موفق باشی
یاعلی
http://abi021.blogfa.com